سر کلاس بودیم . خانم معلم وارد کلاس شد . روز شنبه بود . بعد از احوالپرسی خانم شروع کرد به تعریف این که دیروز به منزل آبابایش در یکی از روستا ها رفته بوده وکلی به او خوش گذشته .بعد از این که مقداری صحبت کرد ،گفت موقعی که داشتم از آبابایم خداحافظی میکردم تا به سمت شهر بیایم ؛ آبابایم این شیشه مربای آلبالو را داد و گفت این را به دانش اموزانت بده . من هم با خوشحالی قبول کردم .اما همین که آمدم از خونه آبابا بیرون بیایم ، گفت :دخترم ،فقط این آلبالو را مجانی به بچه ها نده .گفتم :آبابا ، بچه ها که پول ندارند تا پول مربا را بدهند .آبابا گفت من که پول نخواستم فقط اسم من را به بچه ها یاد بده .بعد از تعریف کردن این جریان خانم معلم با یک قاشق مربا خوری به هر یک ما یک قاشق مربا داد . می گفت دهانمان را باز کنیم تا مربا را در دهانمان که قاشق کثیف نشود .به هر روی این گونه من نوشتن آبابا را یاد گرفتم . و این بود شیرین ترین!! درسی که آموختم از معلم عزیز کلاس اول دبستانم سرکار خانم فاطمه متوسل الحق .هر چند که سالها ست ایشان را زیارت نکرده ام اما بسیار آرزومندم تا زمانی دوباره آن فرشته هبوط کرده را ببینم و بگویم که هنوز هم طعم آلبالو یش در دهانم هست و هنوز هم یادم هست که چگونه یکی از بچه ها را که کوتاه قد بود بلند میکرد تا بر روی تخته بنویسد وبه همین خاطر مدتی کمر درد شد واین که هنوز هم لباسم پر از آردی است که بر سر درس«آن مرد آرد دارد» بر روی شانه هایم گذاشته بود. بگویم هنوز هم خود را بیش از تمام معلمان واساتیدم مرهون او می دانم که از من مکتب گریخته،دانش آموزی عاشق مدرسه و درس ساخت . خانم معلم هرجا هستید سلام بر شما باد . روزتان مبارک
|