ببخشيد كه نتوانستم ازين سوال و جواب ها بگذرم:
«من واقعي» مقوله ايست مطلق و نميتوان آن را به نسبي بودن كشاند. اندكي از جايش تكان بخورد ديگر «واقعي» نميتواند بود. اين صفت «واقعي» محمول امريست مطلق: عشق واقعي، انسان واقعي، جهان واقعي،...
اين «واقعي» يعني شكل «ايده آل» هر چيزي. همچنان كه خودتان در مورد «من واقعي» نيز نوشته ايد، من واقعي معيار سنجش ديگر «من» هاست. حال در مقام پاسخ ميفرماييد:1- (نميدانم منظور شما اين است که آيا فاعل شناساي من واقعي کيست؟ اگر اين باشد که ذهن انسان ها وعقل وخيال انها .)
كه در خود نوشته وبلاگتان چنين امري را نفي كرده ايد، مني كه در «واقعيت» است را مستقل از ذهن انسانها دانسته ايد. طبق نوشته تان، ذهن انسانها، من دوم و سوم و چهارم را ميسازند و من اول يا واقعي چيزي ست وراي ذهن انسانها و مستقل از آن.
در بخش ديگر پاسختان نوشته ايد:2- (اگر منظورتان اين است که مي گوييد ما چگونه من حقيقي را از غير حقيقي و ذهني تشخيص دهيم و چگونه بفهميم که آيا من حقيقي ما چگونه است تا خود را با آن تطبيق دهيم )
تا كنون بحث بر سر «من واقعي» بود و حالا يكباره از «من حقيقي» سخن بميان مي آيد. آيا «حقيقت» و «واقعيت» را يكسان فرض كرده ايد؟ كه منِ واقعي يا همان منِ در واقعيت موجود را منِ حقيقي ميناميد؟
در ادامه همين بخش دوم آورده ايد:3- (من حقيقي ما چگونه است تا خود را با آن تطبيق دهيم بايد به مباني انسان شناختي رجوع کنيم يعني اين که اگر قائليم خدايي هست واو انسان حقيقي وارزش هاي او را تعيين مي کند خود واقعي را از او بگيريم يا اگر اومانيست هستيم ومعتقديم خود انسان ها ارزش هايشان را تعيين ميکنند بايد به ارزش هاي ان مکتبي که بدان معتقديم رجوع کنيم ) اينهم زيباست كه به تعداد مكاتب و انديشه ها «انسان واقعي» وجود داشته باشد، هم انسان اومانيستي ميتواند واقعي باشد، هم موحد هم ملحد، هم سوسياليست، هم كاپيتاليست و ...
آنوقت شما بعنوان يك موحد آيا انسان هاي واقعي آن ديگر مكاتب را نيز«انسان واقعي» ميدانيد يا فقط انسان واقعي شما بايد حتما هم «موحد» باشد؟
ببخشيد اگر سخن به درازا كشيد.